معبود من

 

 

شکنجه پنهان سکوت را آشکار کن

زیباترین حرفت را بگو

و هرگز هراس مدار از آن که بگویند سخن بیهوده می گویی!

که حرف ما سخن بیهودگی نیست...

که عشق خود بیهوده نیست...

عشق خود فرداست

خود همیشه است...

 

دلم همیشه اونجاست که تو هستی...

 

 

باور نکن تنهایی ات را من در تو پنهانم تو در من

از من به من نزدیکتر تو از تو به تو نزدیکتر من

باور نکن تنهایی ات را تا یک دل و یک درد داریم

تا در عبور از کوچه های عشق بر دوش هم سر می گذاریم

دل تاب تنهایی ندارد باور نکن تنهایی ات را

هر جای این دنیا که باشی من با توام تنهای تنها...

من با توام هر جا که هستی حتی اگر باهم نباشیم

حتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیم

این خانه را بگذار و بگذر با من بیا تا کعبه ی دل

باور نکن تنهایی ات را من با توام منزل به منزل

 

 

دلتنگم

 

باور نمی كنی كه اين روزها چقدر دلم گرفته

 

باور نمی كنی كه خنده هايم چه بغض هايی را در خود پنهان دارد

 

آری ... من ... با دقايقم ... با زندگيم لجبازی می كنم

 

نازنينم ! غروب بار سنگين دلتنگی مرا هر شب به دوش می كشد

 

سنگينی پلكهايم و نگاهی كه ديدن را از ياد برده

 

كوركورانه زيستن را خوب آموختم

 

توان نوشتن ندارم

 

واژه هايم گرد و غبار گرفته من

 

باور كن كه باورت كردم

 

 

عشق یعنی...

 

عشق...

عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی سر به در آویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن یا ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

معشوق حقیقی

عشق خود را ندیدن است و او را دیدن

و اگر عاشق خود را دید او را در خود دیده و جز او نمیبیند

هر چیزی قیمتی دارد و قیمت معشوق حقیقی همه چیز است حتی بیش از همه چیز

هر چیزی به قیمتی حاصل میشود و اما معشوق حقیقی خودت را میخواهد ،کامل و تمام وخالصانه .

کم است فکم است حتی اگر همه چیزی را فدای او کنی و خود را قربانی اش .

اگر او یگانه حقیقت است پس همه چیز کم است …

زیبایی حقیقی نایاب و دور از دسترس است....

بيش از امروز دوستت خواهم داشت

دستانم تشنه ي دستان توست

شانه هايت تکيه گاه خستگي هايم

با تو مي مانم ، بي آنکه دغدغه هاي فردا را

داشته باشم

زيرا

مي دانم فردا بيش از امروز دوستت خواهم داشت


عشق من

دوستت دارم محمد جونم


باور کن دوستت دارم...

 

 

باور کن که دوستت دارم
ای تنها بهانه برای زنده بودنم ، نفس کشیدنم دوستت دارم ....
ای امید و آرزوی من ، دنیای من دوستت دارم....
ای تو به زیبایی یک گل سرخ ، به پاکی یک چشمه زلال ، به لطافت باران بهار دوستت دارم....
ای تو فصل بهارم ، همیشه یارم ، همدم این دل دوستت دارم....
ای تو آرامش وجودم ، همه بود و نبودم ، هستی و تار و پودم دوستت دارم....
ای تو طلوع زندگی ام ، ناجی لب تشنگی ام دوستت دارم....
ای تو عشق زندگی ام ، همیشگی ام ، ماندنی ام دوستت دارم....
دوستت دارم و خواهم داشت ای که تو لایق این دوست داشتنی .....
عاشقت می مانم و خواهم ماند ای که تو لیلی این دل دیوانه ای....
به خاطرت جانم را ، زندگی ام را ، فدایت می کنم ، نثارت میکنم ......
دوستت دارم که چشمهایم را قربانی نگاهت میکنم ....
اگر می گویم که دوستت دارم از ته دلم می گویم ، از تمام وجودم می گویم!
باور کن دوستت دارم


روز آشنایی من ومحمدم

                         

               

                                چه آغاز دل انگیزیست آن زمان که به تو پیوستم

 

                      و همان پیوستگی معنای زندگیم شد 

 

 

امروز روز آشنایی من وعشقمه.روزی که برام آغاز شناخت عشق بود.

 عشق قشنگم این روز رو با همه وجودم و با یه دنیا احساس پاک بهت تبریک میگم.

میخوام همین جا تو این روز از همه خوبیهات تشکر کنم. ماه من تو بهترینی.

امیدوارم خدا کمکمون کنه تا بتونیم بیشتر از این خوشبختی رو در کنار هم تجربه کنیم.

تا ابد دوستت دارم دنیای من

امروز محمدم رفت...

دلم واسه عشقم تنگ شده. امروز عشقمون پنج ماهه شد. خیلی دلم میخواست این روز رو کنار هم بودیم ولی جون جون به خاطر کارش برگشت ولایتشون. این مدتی که با هم بودیم خیلی خوش گذشت هرروز کنار آسمونم بودم. قربونش برم خیلی تحمل دوریش برام سخته از صبح کارم شده گریه.کاش منم مثله محمدم بیخیال بودم. عشق من عاشقانه دوستت دارم

دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم

 

 

ای سر چشمه ی محبت ای عشق واقعی چگونه ستایشت کنم

در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است چگونه ببوسمت

وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست

 دلنشین است چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای من اینگونه

نبودم تو عشق را با من آشنا کردی تو هوای دلم را با طراوت کردی زمانی

 که با تو هستم به آسمان به بیکران برواز میکنم پس بدان

 دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم


گنجشک و خدا

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان هر بار سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان می گفت: می آید ؛ من تنها کسی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد.

وسرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آنچه سنگینی سینه ی توست.

گنجشک گفت: لانه ی کوچکی داشتم. آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه ی محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟ ...

و سنگینی بغض راه بر کلامش بست. سکوتی بر عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود ، خواب بودی. باد را گفتم تا خانه ات را وارونه کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.

گنجشک خیره در خدایی خدا ماند.

خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی پرداختی...

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...

گنجشک

نمیخوام !!!

نمیخوام به جزمن دوست دار دیگری باشی

نمیخواهم برای لحظه ای حتی به فكر دیگری باشی

نمیخواهم صفای خنده ات را دیگری ببیند

نمیخواهم كسی نامش،برلبهای توبنشیند

نمیخواهم به غیرازمن بگیرد دست تودستی

نمیخواهم كسی یارت شوددرراه این هستی

 

من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني،

در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي

عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي
کوچک، برايش يک خاطره باشد.
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن

دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است.
اي.... ،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد

از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد.
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم
...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛

ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از
من براي تو گريسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولي، تو در عين ناباوري، او را برگزيدي...
مي دانم... من دير رسيدم...خيلي دير...خيلي
...
يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود
.
روزهايي که تو را نمي بينم، به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين

من و تو،...
هر روز به خود مي گويم کاش شيشه عمر غرورم را شکسته بودم

کاش به تو مي گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد...

www.keyvan-67.blogfa.com

آخرین جرعه این جام

تقدیم به عزیزترینم: محمد

همه می پرسند:

«چیست درزمزمه مبهم آب؟

«چیست درهمهمه دلکش برگ؟

«چیست دربازی آن ابرسپید،

روی این آبی آرام بلند،

که تورا می برد این گونه به ژرفای خیال؟

«چیست درخلوت خاموش کبوترها؟

«چیست درکوشش بی حاصل موج؟

فا«چیست درخنده جام؟

که توچندین ساعت

مات ومبهوت به آن می نگری؟»

-    نه به ابر،

نه به آب،

نه به برگ،

نه به این آبی آرام بلند،

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،

نه به این خلوت خاموش کبوترها؛

من به این جمله نمی اندیشم!

من مناجات درختان راهنگام سحر،

رقص عطرگل یخ رابا باد،

نفس پاک شقایق رادرسینه کوه،

صحبت چلچله ها رابا صبح،

نبض پاینده هستی را،درگندم زار،

گردش رنگ وطراوت رادرگونه گل،

همه را می شنوم، می بینم!

من به این جمله می اندیشم!

به تومی اندیشم!

ای سراپا همه خوبی،

تک وتنها به تومی اندیشم!

همه وقت،

همه جا،

من به هرحال که باشم به تومی اندیشم!

توبدان این را

تنها توبدان

توبیا،

توبمان با من تنها توبمان

جای مهتاب به تاریکی شب ها توبتاب!

من فدای تو، به جای همه گل ها توبخند!

اینک این من که به پای تودرافتادم باز.

ریسمانی کن ازآن موی دراز،

توبگیر!

توببند!

توبخواه!

پاسخ چلچله ها راتوبگو.

قصه ابرهوارا توبخوان!

توبمان با من، تنها توبمان!

دردل ساغرهستی توبجوش!

من، همین یک نفس ازجرعه جانم باقی است،

آخرین جرعه این جام تهی را توبنوش!

ای...

ای عشق! چه دردی تو: که درمانت نیست.

ای جان! به چه زنده ای؟ که جانانت نیست.

ای صبر! نه وصلی تو، که پیدا نشوی.

ای شب! نه غم منی، که پایت نیست.

 

تا که از جانب معشوقه نباشد کششی

کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

 

در گذرگاه تو این گریه من زیبا نیست

حالت چشم تو هنگام تماشا زیباست