گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی میشنوی، روی تو را

کاشکی میدیدم.

شانه بالازدنت را،

-بی قید -

و تکان دادن دستت که،

- مهم نیست زیاد -

و تکان دادن سر را که

-عجیب! عاقبت مرد؟

-افسوس!

کاشکی میدیدم.

من با خود می گویم

چه کسی باور کرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد!!!

 

شبیه دریا

 

اندکی شبیه دریا شده ام

همین دریایی که در حوض خانه همسایه است

دهانم طعم آبی گرفته

پاهایم جلبک بسته

و در دلم هزار ماهی بی نام و نشان آشیانه کرده

باز هم نیستی

غروب چهارشنبه

و کسی ناشناس واژه های علاقه را سر می برد

و کنج آوازه مردگان می اندازد

نمیدانم

شاید آخر دنیاست

که عقربه ها به بنبست رسیده اند

کاش بیایی

سر بر شانه ات بگذارم

و عریان ترین حرف هایم را

شبیه هق هق پرنده های پر شکسته

یادت بیاورم

هیچ لازم نیست دلهره ی آیینه

از روییدن باد را به رخم بکشی!

من آنقدر طعم گس آیینه را چشیده ام

که محرم ترین آشنای باران شده ام

آه عزیزم رایحه ات پیچیده

بگو کجای سه شنبه ای

هنوز اما خیلی صبورم

که می نشینم و از ته آیینه برایت انر می چینم

تا کی بگویم برگرد

و تو بادبادکی را که ته دریا به جلبکها گیر کرده

بهانه بیاوری برای نیامدنت

اصلا بگذار طعم خاکساریه شب را بچشم

بگذار آنقدر شبیه دریا شوم

که تو دیگر به چشم نیایی

بگذار بمیرم...

پنج وارونه چه معنا دارد؟

 

پنج وارونه چه معنا دارد؟

خواهر کوچکم از من پرسید

من به او خندیدم

کمی آزرده و حیرت زده گفت:

روی دیوار و درختان دیدم

باز هم خندیدم

گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه

پنج وارونه به مینو میداد

آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم

بعدها وقتی غم

سقف کوتاه دلت را خم کرد

بی گمان می فهمی

 پنج وارونه چه معنا دارد!

 

آدمی دو قلب دارد!

 

قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حضورش بی خبر

قلبی که از آن با خبر است همانی است که در سینه می تپد

همان که گاهی می شکند

گاهی می گیرد و گاهی می سوزد

گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه

و گاهی هم از دست می رود...

با این دل است که عاشق می شویم

با این دل است که دعا می کنیم

با همین است که نفرین می کنیم

و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...

اما قلب دیگری هم است که از بودنش بی خبریم.

این قلب اما در سینه جا نمی شود

و به جای این که بتپد...می وزد و می بارد و می گردد و می تابد

این قلب نه می شکند نه می سوزد و نه می گیرد

سیاه و سنگ هم نمی شود

از دست هم نمی رود

زلال است و جاری

مثل رود و نسیم

و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند

بالا می رود و بالا میرود بین زمین و ملکوت می رقصد

این همان قلبی است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند

وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد

وقتی تو می رنجی او می بخشد...

این قلب کار خودش را می کند

نه به احساسات کاری دارد نه به تعلقت

نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی

و آدم ها به همین دوست داشتنی اند

به خاطر قلب دیگرشان

به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند